سکوتی لرزان در حریر آتش...
زمزمه ای پنهان در سایه های سکوت!
شمعی مدام در من می سوزد؛
من اما،
پشت پنجره های بی ستاره شب ،
به بازی خاکستر و باد می اندیشم
که پایان همه سوختن هاست...
توت فرنگی های تشنه ...
برچسب : نویسنده : mnarcis2nda بازدید : 261