وقتی بچه بودم، کنار مادرم میخوابیدم و هرشب یک آرزو میکردم.
مثلاً آرزو میکردم برایم چیزی بخرد...
میگفت میخرم به شرط اینکه بخوابی!
یا آرزو میکردم جائی برم ،
میگفت میبرمت به شرط اینکه بخوابی!
یا آرزو میکردم کاره ای بشم،
می گفت میشی، به شرط اینکه بخوابی...
یک شب پرسیدم اگر بزرگ بشوم به آرزوهام میرسم؟
گفت:میرسی به شرط اینکه بخوابی...!
و هر شب با شوق آرزوهام میخوابیدم...
آنقدر خوابیدم و خوابیدم وخوابیدم تا بزرگ شدم ،
هرچه بزرگتر شدم، آرزوهایم کوچک و کوچکتر شدن ...!
دیشب مادرمو خواب دیدم؛
ازم پرسید: هنوز هم شبها قبل از خواب به آرزوهات فکر میکنی؟
گفتم: شبها نمیخوابم.
پرسید :مگه چه آرزویی داری؟
گفتم: تو اینجا باشی ، هیچ آرزویی ندارم.
گفت: سعی میکنم به خوابت بیام به شرطی که تو بخوابی...
یکم تیر، سالروز آسمانی شدنت را گرامی میدارم عشق قشنگم
توت فرنگی های تشنه ...برچسب : نویسنده : mnarcis2nda بازدید : 59