به یاد پدر

ساخت وبلاگ

سرانگشتی، حساب می کنم  ، گستاخی های کودکی ام را ...!

چورتکه می اندازم، بر شمار اشتباهات جوانی ام ...

متر میکنم، جامه عشق ات را بر تن ام .

وجب میکنم، مساحت دور اندیشی ات را برای آینده ام !

اندازه می گیرم، جرم نگاه پر عاطفه ات را،  بر جسم ام...

حسابگر می شوم ومی شمارم:

تعداد روزهائی که برای بالندگی من، به اندازه چند سال پیر شدی ...!

حساب می کنم ، حساب می کنم، حساب می کنم ...

از خرده حساب ها که چشم می پوشم، حاصل این می شود:

من برای تمام عمرم، به قهرمان داستان زندگی ام، بدهکارم...

فاصله میگبرم از کلمات دهن پرکنی که فضائی برای بیان احساسم نمی گذارند...

جسارت مرا ببخش که توخطاب ات میکنم پدر  :

تو، بهترین بابای دنیائی ، پدرم ...

تصویرهای بعدی خفه ام می کنند...

وقتی تو از نفس افتادی و ناگهان؛ 

کوه های سبز،

بر صفحه ی مانیتور، کویر شدند...

اینک نیز،

جاده ها با خاطره ی     

        قدم های تو بیدار می مانند                                               

                         که روز را پیشواز می رفتی، تا دهم آبان 89...

حالا، روی سایه ای که به جا مانده از تو؛

چشم میکشم و دهانی که می خندد!

به این همه تنهایی و انتظار...

 

 

توت فرنگی های تشنه ...
ما را در سایت توت فرنگی های تشنه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mnarcis2nda بازدید : 275 تاريخ : شنبه 9 آذر 1398 ساعت: 15:07