من از هراس رفتنت،
خواب های طلایی ام را ساده از دست داده ام...
از این پس نه به خواب قاصدکی خواهم رفت و نه تو...
اما نمیدانم به کجای این قصه عادت کنم!
وقتی تو میروی و من دوباره در هیچ گم شده، در میان اشک هایم آواره می شوم...
گویا هنوز زاده نشده ام !
وجهان برایم غریبه است...
توت فرنگی های تشنه ...برچسب : نویسنده : mnarcis2nda بازدید : 211