باد لاى موهایت مى پیچد،موهایت موج بر مى دارند ...و در کرانه اى دوردست،اسب ها رم مى کنند!چشم هاى تو ارتباطِ مستقیمِ باد و باران است!چشم هاى تو پیامبر باغچه و ناودان استچشم هاى تو معجزه،چشم های تو ابر،چشم های تو...آه اى معشوق!عادت کرده ام به تنهایى...عادت کرده ام به سکوت...کمى نگاهم کنتا صداى دریا بدهم! 《بهرنگ قاسمی》 بخوانید, ...ادامه مطلب
با اینکه خلق بر سر دل می نهند پاشرمندگی نمی کشد این فرش نخ نمابهلول وار فارغ از اندوه روزگارخندیده ایم! ما به جهان یا جهان به ماکاری به کار عقل ندارم به قول عشقکشتی شکسته را چه نیازی به ناخداگیرم که شرط عقل به جز احتیاط نیستای خواجه! احتیاط کجا؟ عاشقی کجا؟فرقی میان طعنه و تعریف خلق نیستچون رود بگذر از همه سنگ ریزه ها... بخوانید, ...ادامه مطلب
نمی بینمت،از نگاهم، نهانینمی گویی،اما صدایت،بلند است!پسِ پرده های سکوتی...عمیقی...سکوتت،چو فریاد هایت، بلند است!سکوت، از تهِ دل بزن، هر چه باید بکش، هر چه خواهی،سکوتی که چون دستِ قهرِ خدایت، بلند است...چه بسیار ناگفتنی ها، میانِ من و تو،پر از انتظارِ نگفتن نشسته...نگاهت به زنجیرِ دلواپسیها، گره خورده و قفلِ تنگی، که بسته!نگاهت چنان بند از بندِ جانم_ تمام وجودم ،، _روانم_ زهر استخوانم،، گسسته__که یک عمر،آشفتهی التهابم، پر از بیقراری، پر از اضطرابم...چنان دودِ سیگار های به سیگار،روشنبه گردابهها،حلقه بندم، پر از پیچ و تابمهم آتش ترین شعلهبارانِ نمرود ، هم موجِ آبم...نه اشکی به چشمم!نه چشمی، به خوابم!به هر حادثه، هر بلایی، که باشیپر از شوق زخمم_خوش و مست و آغوشِ بازِ عذابم.اگرچه برای فقط لحظهای بیخیالی، فقط یک نفس،دور از این بی قراری، به ته مانده هایتنِ استکانِ کف آلودهام دل سپردم... بخوانید, ...ادامه مطلب
گذشته دروغی بیش نیست!و خاطره بازگشتی ندارد...و هر بهاری که میگذرد، دیگر برنمیگردد…و حتی شدیدترینو دیوانه کنندهترین عشقها نیز،حقیقتی ناپایدارند... بخوانید, ...ادامه مطلب
آن سوی دلتنگی ها،همیشه خدایی هست که داشتنش جبرانِ همه نداشتن هاست و وجودش برای من کافیست...در آن سوی روزمرگی هایم و فرای همه دردها، آلام و آرزوهایم، خدایی هست که تمام امیدم به حضورش خوش است و تمام وجودم به سایه نگاهش زنده. خدایی که می دانم می بیند و می داند، خدایی که برایم کافیست در هر لحظه و هر ثانیه زندگی ام... بخوانید, ...ادامه مطلب
گیج می زند شب بس که چرخید به کام " روشنی " و روز مست کامجویی ها ، افتاده از اعتبار و نشسته در گرگ و میش غروب...!, ...ادامه مطلب
گرت مملکت باید آراسته، مده کار معظم به نوخاسته!به خردان مفرمای کار درشت، که سندان نشاید شکستن به مشت...رعیت نوازی و سرلشکری، نه کاریست بازیچه و سرسری!نخواهی که ضایع شود روزگار، به ناکاردیده نفرمای کار... بخوانید, ...ادامه مطلب
اه به این حاله بد، روزای تاریک و سرد؛رفت کسی که منو، به خودش آلوده کرد...ای که دادی به باد، قلبمو با اون نگات !حک شدن تو دلم، تک تکه اون خاطراتدست بکش از سرم، ای دله نابود من،غرق کن این عاشقو، شهر مه, ...ادامه مطلب
برای تو،برای چشم هایت...برای من،برای دردهایم!برای ما،برای این همه تنهایی؛ای کاش خدا کاری بکند..., ...ادامه مطلب
تنها دو روز در سال است که نمی توانی هیچ کاری بکنی؛ یکی دیروز و دیگری فردا..., ...ادامه مطلب
هم مرگ بر جهان شما نیز بگذرد, هم رونق زمان شما نیز بگذرد,وین بوم محنت از پی آن تا کند خراب بر دولت آشیان شما نیز بگذرد,باد خزان نکبت ایام ناگهان بر , ...ادامه مطلب
آن شب که مـــاه عاشـــقــانه هـــایمـان را تماشا می کرد …آن شب که شب پره ها عاشــقـــانه تر نــــور را می جســـتند …!و اتاقم سرشار از عطر بوسه و ترانه بود… !دانستم؛تـــــو پـــژواک تمــــام عـــاشــقـانه های تاریخی…, ...ادامه مطلب
دردهای من ، جامه نیستند، تا ز تن در آورم ... چامه و چكامه نیستند، تا به رشته سخن در آورم ، نعره نیستند، تا، ز ،نای جان بر آورم ...دردهای من نگفتنی است ! در, ...ادامه مطلب
شمعی در من می سوزد،سکوتی لرزان در حریر آتش... زمزمه ای پنهان در سایه های سکوت!شمعی مدام در من می سوزد؛ من اما، پشت پنجره های بی ستاره شب ، به بازی خاکستر و باد می اندیشم که پایان همه سوختن هاست... , ...ادامه مطلب
من روز خویش را ،با آفتاب روی تو، آغاز می کنم ...!«ولنتاین»، روز عشاق، مبارک باد. , ...ادامه مطلب