ریخته در خیابان،
ازدحامی پوچ وپر از فلسفه های نابهنگام!
فصل انتحار است و تنهائی...
و رونق سایه ها که هیچ نمی فهمند!
دل آشوبه ها به تپش در آمده اند،
از هجمه حادثه عشق و تلنگر نرم «دوستت دارم»ها...!
سیگارها وسرفه های بی تفاوت،
که می آیند و می روند...
وقدمهای سردی که پیاده روها را خیسانده اند،
با کفش های وزین عبور!
دلتنگی ام اما،
سنگین تر از کوچه هائی است که ساعت خوابشان گذشته،
در آغاز پرسه های جنون...
توت فرنگی های تشنه ...
برچسب : جنون, نویسنده : mnarcis2nda بازدید : 259