میان دفتر باران، مداد سرگردان...
تو را كشید و مرا آفتابگردانت،
میان حوصله گیج باد سرگردان
همیشه اول هر قصه آن یكی، كه نبود،
نه باد بود و نه تا بامداد سرگردان
و آن یكی همه ی بود قصه بود و در او،
هزار و یك شبِ بی شهرزاد سرگردان
تمام قصه همین بود راست می گفتی :
تو باد بودی و من در مباد سرگردان
زمین تب زده، انسان عصر یخ بندان
و من میان تب و انجماد سرگردان
ستاره ها همه شومند و ماه خسته من،
میان یك شب بی اعتماد سرگردان
مرا مراد تویی گرچه بر ضریح تو هست،
هزار آینه ی نا مراد سرگردان...
درختِ كوچكِ تنها، به باد عاشق بود!
و باد،
بی سر و سامان،
و باد،
سرگردان...
تمام قصه همین بود، راست می گفتی !
توت فرنگی های تشنه ...برچسب : سرگردان, نویسنده : mnarcis2nda بازدید : 235