توت فرنگی های تشنه

متن مرتبط با «مادربزرگ» در سایت توت فرنگی های تشنه نوشته شده است

مادر

  • وقتی خیس از باران به خانه رسیدم خواهرم گفت: چرا تا بند آمدن باران صبر نکردی؟ اصلاٌچرا چتر با خود نبردی؟ حقته... پدرم با عصبانیت گفت: وقتی سرما خوردی وافتادی گوشه خونه،متوجه میشی... اما مادرم در حالی که موهای مرا خشک می کرد گفت:  باران احمق، باران بی تربیت...,مادر,مادر قلب اتمی,مادرم,مادر ترزا,مادر زن,مادربزرگ,مادريت انك اناني,مادرانه,مادر به انگلیسی,مادر و دختر ...ادامه مطلب

  • چهل روز گذشت...

  •   این چهل روز، به من، مثل چهل سال گذشت... صدای قدم های مشایعت کنندگانت ، دلم را لرزاند مادرم ! ای اشک ها آرام بگیرید، می خواستم برای آخرین بار واضح ببینمش... او رفت، با کاروانی که همسفرش دلم بود، با کمی سرعت در جاده ای خیس از باران شبانه، با لحظه ای درنگ، اما مصمم رفت...  و من در کناره ی جاده در لحظه ای توقف و منتظر بازگشت ماندم ! اما او مسافری بود مصمم به رفتن و من بالاجبار و به رسم روزگار قلبم را پشت پای او کردم... چهل روز گذشت، اما چه گذشتنی ، غم انگیز ، بغض آلود، گذشتنی بدون پشتوانه معنوی مادر ، گذشتنی نا باورانه از رجعتی بی بازگشت ، سخت و طاقت فرسا ، گذشتنی ,چهل روز گذشت,چهل روز گذشت مادر,چهل روز گذشت پدر,چهل روز گذشت پدرم,چهل روز گذشت و,چهل روز گذشت مادربزرگ,چهل روز گذشت شعر,چهل روز گذشت مرتضی پاشایی,چهل روز گذشت اربعین,چهل روز از رفتنت گذشت مادر ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها